نیلوفر آبی

نیلوفر آبی - بودیسم - ادبیات - وب

نیلوفر آبی

نیلوفر آبی - بودیسم - ادبیات - وب

کوان های ذن


برگردان : کسرا آرام


کوان های ذن (داستان هایی متناقض نماکه در ظاهر بی معنی بوده ولی در واقع درست هستند .از این داستان ها در آیین ذن برای آموزش استفاده می شود. )

منبع

بودا


شما اینطور فکر می کنید؟

هاکین ،استاد ذنی بود که در میان همسایگانش به داشتن زندگی پاک و تهی از زشتی معروف بود . در همسایگی او خانواده ای ژاپنی بودند که مغازه ای کوچک داشتند . روزی این خانواده متوجه شدند که دختر زیبایشان باردار شده است . پدر و مادر دختر بسیار از این موضوع ناراحت و خشمگین شدند. در آغاز او نمی گفت که چه کسی آن کار را با او کرده است ،ولی در آخر زیر فشار پدر و مادرش اعتراف کرد که هاکین که استادی پاک بود آن کار را با او کرده است . پدر و مادر خشمگین دختر به سراغ هاکین رفتند. اما تنها چیزی که هاکین به آنها گفت این بود که شما اینطور فکر می کنید ؟ با به دنیا آمده کودک ،آنرا به هاکین دادند تا کودک را بزرگ کند . از آن روز به بعد ،هاکین تمام آبرویش را از دست داد. اما این موضوع هرگز باعث ناراحتی او نشد و از کودک به خوبی مراقبت کرد . هاکین از همسایگان شیر می گرفت و به کودک می داد.

اما آن دختر بیشتر از یکسال نتوانست تحمل کند و بالاخره حقیقت را برای پدر و مادرش بازگوکرد و گفت که پدر واقعی آن کودک هاکین نبوده است . او گفت که پدر واقعی کودک مردی جوان است که در بازار ماهی فروشان کار می کند . خانواده ژاپنی به محض دریافتن حقیقت به سراغ هاکین رفتند تا ضمن عذرخواهی ،کودک را از او پس بگیرند . هاکین درحالیکه کودک را به آنها می داد ،خیلی ارام رو به آنها کرده و گفت :" ایا شما اینطور فکر می کنید ؟"

کوان های ذن



برگردان : کسرا آرام

بودا


کوان های ذن (داستان هایی متناقض نماکه در ظاهر بی معنی بوده ولی در واقع درست هستند .از این داستان ها در آیین ذن برای آموزش استفاده می شود. )


همه چیز بهترین است


بنزان در بازار قدم می زد که به صورت اتفاقی گفتگوی میان یک قصاب و مشتری توجه او را جلب کرد.

مشتری : بهترین گوشتی را که در مغازه داری به من بده

قصاب: اما تمامی گوشت های این قصابی بهترین هستند. گوشتی را در اینجا نخواهی یافت که بد و فاسد باشد .

و در اینجای بحث بود که بنزان به روشنایی رسید .

کوان های ذن



برگردان : کسرا آرام

بودا


کوان های ذن (داستان هایی متناقض نماکه در ظاهر بی معنی بوده ولی در واقع درست هستند .از این داستان ها در آیین ذن برای آموزش استفاده می شود. )




دردستان سرنوشت


نوبوناگا ،یکی از جنگاوران بزرگ ژاپن تصمیم گرفت که به جنگ دشمنانش برود در حالیکه نیروهای او یک دهم کل سربازان دشمن بودند . با این حال مطمئن بود که او پیروز این جنگ خواهد بود ولی سربازانش در این پیروزی دودل بودند .

در راه رفتن به میدان جنگ ،نوبوناگا و سربازانش در مقابل یک معبد متعلق به مذهب شینتو توقف کردند. او رو به سربازانش کرده و گفت :" بعد از زیارت معبد ،سکه خواهیم انداخت ،اگر شیر امد ،ما پیروز اینت جنگ خواهیم بود ولی اگر خط آمد ، ما شکست خورده این نبرد خواهیم بود . سرنوشت ما را در دستان خودش نگاه خواهد داشت . "

او وارد معبد شده و در سکوت به عبادت مشغول شد . پس از بیرون امدن ،سکه ای انداخت . با دیدن روی شیر سکه ،سربازان نوبوناگا ،با اشتیاق وارد صحنه نبرد شده و به راحتی بر دشمنانشان پیروز گشتند .

بعد از جنگ نوبوناگا رو به سربازانش کرده و گفت : "هیچ کس را یارای تغییر سرنوشت نیست . "

اما به طور حتم حقیقت چیزی جز این است . او سکه را در دستانش گرفت و سربازان با تعجب دیدند که هر دو سوی سکه یکجور بود.

کوان های ذن


برگردان : کسرا آرام

بودا


کوان های ذن (داستان هایی متناقض نماکه در ظاهر بی معنی بوده ولی در واقع درست هستند .از این داستان ها در آیین ذن برای آموزش استفاده می شود. )


ماه دزدیدنی نیست !


ریوکان ،استاد ذن ،در ساده ترین شکل ممکن بر فراز یک کوه در کلبه ای محقر زندگی میکرد . شبی ،دزدی به قصد دستبرد زدن وارد کلبه ی او شد ولی دید که چیزی برای دزدیدن در انجا وجود ندارد.

اما دزد در راه برگشت با ریوکان روبرو شد . ریوکان در حالیکه دزد را گرفته بود به او گفت : "تو راه درازی را برای دیدن من آمده ای و من ناراحت خواهم شد اگر دست خالی برگردی . از تو می خواهم که لباس های من را به عنوان هدیه قبول کنی ."

دزد نیز در حالیکه گیج شده بود خواسته ی او را پذیرفت و لباس های ریوکان را قبول کرد و به سرعت آنجا را ترک کرد .

با رفتن دزد ،ریوکان عریان بر زمین نشسته و به ماه خیره شد . با خودش فکر کرد و رو به ماه کرده و گفت : " بیچاره ! ای کاش می توانستم این ماه زیبا را به او هدیه بدهم . "

کوان های ذن

برگردان : کسرا آرام

بودا


کوان های ذن (داستان هایی متناقض نماکه در ظاهر بی معنی بوده ولی در واقع درست هستند .از این داستان ها در آیین ذن برای آموزش استفاده می شود. )


سرشت موجودات


دوراهب روزی مشغول شستن کاسه هایشان در آب رودخانه بودند که متوجه شدند عقربی در معرض غرق شدن در اب است .یکی از آنها به سرعت عقرب را از آب خارج کرده و در کرانه ی رودخانه قرار داد. اما در حین بیرون آوردن ،دید که عقرب قصد نیش زدن او را داشته است. راهب پس از نجات دادن عقرب باز مشغول شستن کاسه اش شد که دوباره عقرب در اب افتاد . راهب برای بار دوم عقرب را از غرق شدن نجات داد ولی این بار هم نزدیک بود که عقرب او را نیش بزند .

دوست راهب با دیدن این صحنه رو به او به کرده و گفت :" ای دوست چرا می خواهی عقربی را نجات دهی که سرشتش نیش زدن است ؟"

دوستش پاسخ داد :" به همان دلیل که سرشت من نیز نجات دادن و یاری رساندن به دیگر موجودات است . "