با گچ نور بنویس روی تخته سیاه جهان که آدمیزاد هرگز دانشآموز خوبی نبود سالها پیش از این، زیر یک سنگ گوشهای از زمین من فقط یک کمی خاک بودم همین یک کمی خاک که دعایش، پر زدن آن سوی پردهی آسمان بود آرزویش همیشه، دیدن آخرین قلهی کهکشان بود خاک هر شب دعا کرد، از ته دل خدا را صدا کرد یک شب آخر دعایش اثر کرد، یک فرشته تمام زمین را خبر کرد و خدا تکهای خاک برداشت، آسمان را در آن کاشت خاک را، توی دستان خود ورز داد، روح خود را به او قرض داد خاک، توی دست خدا نور شد، پر گرفت از زمین دور شد راستی، من همان خاک خوشبخت، من همان نور هستم پس چرا گاهی اوقات، این همه از خدا دور هستم؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
با گچ نور بنویس روی تخته سیاه جهان
که آدمیزاد هرگز دانشآموز خوبی نبود
سالها پیش از این،
زیر یک سنگ گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش،
پر زدن آن سوی پردهی آسمان بود
آرزویش همیشه، دیدن آخرین قلهی کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد، از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد، یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت، آسمان را در آن کاشت
خاک را، توی دستان خود ورز داد، روح خود را به او قرض داد
خاک، توی دست خدا نور شد، پر گرفت از زمین دور شد
راستی، من همان خاک خوشبخت، من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات، این همه از خدا دور هستم؟