نیلوفر آبی

نیلوفر آبی - بودیسم - ادبیات - وب

نیلوفر آبی

نیلوفر آبی - بودیسم - ادبیات - وب

وینسنت ونگوگ


منبع





نوشته ی بونی باترفیلد

برگردان : کسرا ارام

حال و هوای جامعه ی ای که ونگوگ در قرن نوزده در آن زندگی می کرد ، هنوز قادر به درک شیوه ی صادقانه و عجیب او در به تصویر موضوعات هنری نبود. چیزی که بیشتر در آثار او به چشم می اید و به وضوح آشکار است ، آشفتگی روحی اوست . اما با این وجود ، این آشفتگی پیدایش سبکی جدید در طراحی به نام اکسپرسیونیسم را در پی داشت . یکی از ویژگی های اکسپرسیونیسم استفاده از نماد در قالب سبک جهت بیان احساسات درونی هنرمند در موضوعات مختلف است .

اگر به دنبال درک طراحی های ونگوگ هستیم ، می بایست از زندگی آشفته ی او نیز اطلاع داشته باشیم ، چرا که سبک طراحی او در حقیقت تجربه های درونی اش است که بر روی بوم نقاشی نقش می بندد. به گفته ی خود ونگوگ " روح اصلی هنر که تا ابد در آن زنده خواهد ماند ، در آغاز خود نقاش است و پس از آن نقاشی او . " از اینرو درک آثار هنرمند سبک اکسپرسیونیسم بدون بررسی زندگی او ممکن نخواهد بود .







حال و هوای جامعه ی ای که ونگوگ در قرن نوزده در آن زندگی می کرد ، هنوز قادر به درک شیوه ی صادقانه و عجیب او در به تصویر موضوعات هنری نبود. چیزی که بیشتر در آثار او به چشم می اید و به وضوح آشکار است ، آشفتگی روحی اوست . اما با این وجود ، این آشفتگی پیدایش سبکی جدید در طراحی به نام اکسپرسیونیسم را در پی داشت . یکی از ویژگی های اکسپرسیونیسم استفاده از نماد در قالب سبک جهت بیان احساسات درونی هنرمند در موضوعات مختلف است .

اگر به دنبال درک طراحی های ونگوگ هستیم ، می بایست از زندگی آشفته ی او نیز اطلاع داشته باشیم ، چرا که سبک طراحی او در حقیقت تجربه های درونی اش است که بر روی بوم نقاشی نقش می بندد. به گفته ی خود ونگوگ " روح اصلی هنر که تا ابد در آن زنده خواهد ماند ، در آغاز خود نقاش است و پس از آن نقاشی او . " از اینرو درک آثار هنرمند سبک اکسپرسیونیسم بدون بررسی زندگی او ممکن نخواهد بود .

ونگوگ در طول زندگی مشاغل و مشکلات عشقی بسیاری را تجربه کرد و در تمامی آنها با موانعی روبرو شده و شکست خورد . واکنش او به این تجربیات باعث بروز نابهنجاری های روانی و جسمی زیادی در او شد و رفته رفته او را از اطرافیان جدا و بیگانه ساخت . افزایش این جدایی ونگوگ را واداشت که تمامی انرژی اش را بر سر نقاشی بگزارد . اما در عین حال این بیگانگی باعث بروز علائم اسیب شناختی بسیاری در او شد . ونگوگ مدتی در بیمارستان روانی بستری شد و در اخر نیز در جوانی ، 37 سالگی ، خود کشی کرد .

ونگوگ در طول زندگی کوتاه و ناارام اش تنها یکی از نقاشی هایش را 4 ماه پیش از مرگ اش فروخت . نام آن نقاشی 400 فرانکی " تاکستان سرخ " بود . با اینحال او خالق شمار زیادی از شاهکارهای طراحی است که تا پایان تاریخ زنده خواهند ماند .

بسیاری از هنردوستان غیر حرفه ای ونگوگ را هنرمندی بیمار ولی در عین حال موفق می دانند . اما زندگی واقعی ونگوگ اینطور نشان نمی دهد .زندگی او پر است از عدم موفقیت در تمامی مشاغل از جمله نقاشی ، افسدگی های متناوب و رفتارهای ناهنجار .

به مدد صدها نامه ای که ونگوگ به دوستان ، خانواده و به خصوص برادرش تئو نوشته است ، امروز تصویری کامل از احساسات ، تجربیات و طرز فکر او در عرصه های مختلف زندگی در اختیار ما قرار دارد . شگفت آور است که استعداد باورنکردنی او در هنر تا 27 سالگی ، پس از ناکامی در دو شغل بازاریاب هنری و واعظ مذهبی در مذهب پروتستان ، شناخته و کشف نشد . وقتی به این نتیجه رسید که شایستگی لازم برای ادامه حرفه پدری ، کشیشی ، را ندارد ، شرمسار از حمایت های خانواده ، به مطالعه ی هنر پرداخت . او به ناچار خود را وقف این قریحه ی نو پدید در وجودش کرد و تا قبل از خودکشی به خلق هزاران طرح و نقاشی رنگ و روغن پرداخت .

بسیاری از کسانی که به بررسی زندگی ونگوگ می پردازند بر این باورند که رفتار غریب او که از کودکی در او مشهود بوده است ، موقعیت های غمباری را برایش در پی داشته که رشد اکسپرسیونیسم نیز به صورت مستقیم متاثر از ان احساسات است . تا آن زمان به نقاشی تنها به دید وسیله ای نگاه می کردند که برای ضبط تصاویر به کار می رود . بی شک از طریق ونگوگ بود که نقاشی به وسیله ای جهت ضبط احساسات ، کشمکش ها و رویاهای غیر قابل درک هنرمند تبدیل گشت . بنابراین نگاهی به کودکی ونگوگ ما را در درک روح خلاق و در عین حال ریشه های اکسپرسیونیسم یاری خواهد کرد .

الیزابت ونگوگ خواهر کوچکتر وینسنت ، رفتار برادرش را اینگونه توصیف می کند . " او بسیار جدی و کم حرف بود و مدام چون آدم های شلخته و گیج با دستانی آویخته در اطراف می چرخید ." او ادامه می دهد که نه تنها 8 برادر و خواهر کوچکش برای او غریبه بودند ونگوگ با خودش نیز بیگانه بود .

به عقیده خدمتکار خانواده ونگوگ " او کودکی منزوی و عجیب بود که رفتارهایی غیرعادی از خودش بروز می داد و بیشتر شبیه پیرمردها بود تا کودکان ." او باعث شرمندگی مادرو خانواده اش بود . ونگوگ حتی باعث یاس تئو ،برادر محبوبش ، نیز می شد . درحالیکه تئو به مدت 10 سال ، در دورانی که ونگوگ نقاشی می کشید ،حمایت های مالی اش را از او دریغ نکرد .

به نظر خود وینسنت نیز " تئو کسی بود که تسلی بخش مادرش بود و شایستگی آنرا نیز داشت ." از سوی دیگر ونگوگ فرزندی طرد شده بود و سرسختی او مانع از ارتباط سایر اعضا خانواده به استثنا تئو با او می شد . بعد ها ونگوگ در توصیف کودکی اش آنرا " تیره ، سرد و افسرده "خواند .

ونگوگ که در آغاز غافل از نبوغ هنری اش بود ، سعی در یادگیری هنر فروختن آثار هنری دیگران کرد . به عنوان نوجوانی 16 ساله در شرکت گوپیل به منظور فروش آثار هنری مشغول به کار شد . آن شرکت واقع در لاهه بود و بعد ها به بلژیک و گالری های لندن و پاریس تغییر مکان داد .

او خیلی زود تمامی نقاشان و سبک های مربوط به آنها را آموخت و از ملزومات یک اثر هنری ارزشمند آگاه شد . او انقدر نسبت به آثار هنری علم پیدا کرده بود که اگر یک خریدار قصد خرید نقاشی ای ضعیف را داشت ، مدتها با او به بحث می پرداخت که چرا آن نقاشی ، اثری بنجل و فاقد ارزش است . از اینرو معروف بود که ونگوگ رابطه خوبی با بسیاری از فروشندگان آثار هنری ندارد .

در پی شکست ونگوگ در حرفه ی فروشندگی آثار هنری ، در نامه ای که مدتها بعد به خواهرش نوشت ، گفت که " گالری ها و موسسات هنری در چنگ مشتی سودجو هستند که همان ها تمامی پول ها را به جیب می زنند . و تنها یک دهم پول معامله شده به خاطر خود اثر هنری است . "

ونگوگ قادر نبود که ساز و کار روابط میان فردی ، یا اصول فروشندگی را درک کند . در این زمان وینسنت برای اولین بار عاشق شده و آشکارا عشقش را به اوگنیا ، دختری از طبقه بالای جامعه ، ابراز کرد . اوگنیا که به دید خودش مورد توهین واقع شده بود ، به سختی درخواست وینسنت را رد کرد . ناتوانی ونگوگ در درک امیال و احساسات دیگران ، مانع از این می شد که بفهمد که آن زن هرگز به او علاقه نداشته است . در حالیکه در اولین رابطه عشقی اش با شکست روبرو شده بود ، از کارش اخراج شد و به کمک یکی از اشنایانش به صورت موقت به سمت معاون کشیش رسید .

پس از از اینکه مدت کوتاهی به معلمی پرداخت ، به زادگاهش ، هلند ، برگشت تا با خانواده اش دیدار کند و بعد از آن دیدار نیز تصمیم به ماندن گرفت . در یک کتاب فروشی کاری پیدا کرد . زمانیکه در کتاب فروشی به عنوان کارمند مشغول به کار بود ، اتاقی را به اتفاق زنی به اسم ریژکن اجاره کرد . ریژکن می گوید که همواره مجبور بوده که جواب جوان هایی که ونگوگ را احمق عجیب می خواندند بدهد . در آن زمان ونگوگ تنها 24 سال سن داشت .

ونگوگ خیلی زود فهمید که او برای معلمی و فروش کتابی ساخته نشده است . و از اینکه کاری پیدا نکرده بود سخت ناامید و افسرده بود . خانواده اش نیز میل نداشتند که بزرگترین فرزندشان را از نظر مالی حمایت کنند ، چرا که او در چشم آنها بازنده ای بیشتر نبود . این امر ونگوگ را واداشت که در جهت آرزوی بزرگ و درینه پدرش که همانا کشیش شدن بود بکوشد . وینسنت در آمستردام تصمیم به مطالعه در رشته الهیات گرفت. ، ولی خیلی زود فهمید که قادر به یادگیری ریاضیات و زبان های خارجی ( دروس لازم جهت قبولی در امتحانات ورودی دانشگاه ) نیست .سپس به کمک یکی از اشنایانش وارد مدرسه ای در پروکسل شدکه متعلق به مذهب پروتستان بود .او در آنجا به عنوان کشیش واعظ در بوریناژ ، جایی در بلژیک که منطقه ای معدنی بود ، مشغول به کار شد .

ونگوگ در میان کارگران معدن و خانواده هایشان که از طبقه پایین جامعه بودند به حرفه ی جدیدش که همانا سخنرانی مذهبی بود پرداخت و خیلی زود به عنوان فردی شناخته شد که تمامی پول و حتی لباس هایش را برای کمک به فقرایی می بخشد که در کلبه هایی سیاه و محقر واقع در معادن زغال سنگ زندگی می کردند . ونگوگ هرگز قادر نبود احساسات مذهبی اش را به آن اهالی منتقل کند و وقتی دید که آنها چطور غرور خود را علارغم شرایط سخت و تیره زندگی حفظ می کنند ، ناخودآگاه تحت تاثیر آنان قرار گرفته و رفته رفته خود نیز شبیه آنها شد . رفته رفته عقاید مذهبی اش به دلیل پاسخگو نبودن به شرایط موجود رنگ باختند . با دیدن فقر و بدبختی که برادرانش مجبور به پذیرفتن آن بودند ، ایمانش را از دست داد ولی به جای آن مجذوب طراحی های با زغالش شد که از روستاییانی که اطرافش زندگی می کردند ،می کشید .

وقتی برای دیدار با خانواده اش به خانه بازگشت ، سخت عاشق بزرگترین دختر دایی اش ، کی وس که کماکان با خانواده اش زندگی می کرد ، شد . در آن زمان ، قرن 19 ، حتی فکر کردن به ازدواج با دختر دایی نیز عمل بسیار زشتی تلقی می شد . جالب اینجاست که کی نیز همچون اوگنیا هیچ علاقه ای به ونگوگ نداشت .

ونگوگ با اینکه می دانست ، دختر دایی اش اصلا به او علاقه ندارد ، تلاش کرد که به خانه آنها رفته و با او حرف بزند ولی با ورود او مخالفت کردند . پدر کی چندین بار به او گفت که دخترش در منزل نیست . تصور ونگوگ بر این بود که خانواده ی کی با خواست او یعنی ازدواج با ونگوگ مخالفت می کنند و به دروغ به او می گویند که کی در خانه نیست . در این حال ونگوگ با مخالفت سرسختانه پدر کی مواجه شد . در آن لحظه او بی اختیار تصمیم گرفت که شدت علاقه به دختر دایی اش را نشان بدهد و در اقدامی عجیب دستش را بر روی شعله ی چراغ نفتی قرار داده رو به پدر کی کرده و گفت " بگذار دخترت را ببینم لااقل تا زمانیکه قادر به نگه داشتن دستم بر روی چراغ هستم ! " با دیدن این صحنه ، پدر کی چراغ را خاموش کرده و وینسنت را به اتاق کناری برد تا آرام شود . پس از آن ونگوگ را متقاعد ساخت که او نمی تواند کی را ببیند و رابطه ی آنها آینده ی خوبی نخواهد داشت .

وقتی پدر ونگوگ ،که کشیشی وفاداربه اصول مسیحیت بود ،از ابراز عشق پسرش به دختر دایی اش و همچنین رویگردانی اش از دین خبردار شد ، اختلاف عمیقی میان آنها پیدا شد که نتیجه ای جز جدایی در بر نداشت .

با جدایی از خانواده ، ونگوگ این بار ضمن پرداختن به کار طراحی با فاحشه ای به نام سین که از طبقه پست جامعه بود رابطه برقرار کرد . سین به خانه ی ونگوگ نقل مکان کرد و ونگوگ نیز عمیقا تحت تاثیر رنج های درونی او قرار گرفت . ونگوگ نه تنها تصویر او را با تمامی عشق و علاقه می کشید که حتی از او مراقبت نیز می کرد چرا که سین از نظر جسمی ناتوان و بیمار بود . با حضور سین در خانه ی ونگوگ ، آبروی خانواده ونگوگ نیز به خطر افتاد و باعث بروز اختلافات زیادی بین ونگوگ و خانواده اش شد .

بی اعتنایی ونگوگ به اخلاق و کردار طبقه متوسط باعث هر چه بیگانه تر شدن او با کسانی می شد که قصد کمک کردن به او را داشتند .پس از آن ونگوگ به تنهایی زندگی کرده و لباس های پاره و کثیف می پوشید و به سلام آشنایانش در خیابان پاسخی نمی داد . تنها فعالیت او این بود که همدردی اش با انسانهای فقیر و بدبخت را از طریق طراحی نشان بدهد . بزرگ ترین نقاشی او " سیب زمینی خورها " نتیجه ی همان احساس عمیق او به طبقه پایین جامعه است

پیرمردی که در زمان ونگوگ تنها 10 سال داشته است او را اینطور توصیف می کند " مردی که در ننن(جایی در بلژیک ) دائم به نقاشی هایی که از مناظر طبیعی کشیده شده بود نگاه می کرد . از دید کودکانی که در همسایگی ونگوگ بودند او تنها مردی عجیب بود . او در کنار جاده بر روی چهارپایه ای می نشست و هر بار ساعت ها به نقاشی از مناظر اطرافش می پرداخت . به گفته کسانی که شاهد این رفتار بودند ، ونگوگ مردی بامزه با ریش قرمز رنگ بود که کلاهی حصیری برسرمی گذاشت . او درحالیکه پیپی در دست داشت تنها نقاشی می کشید و به تلاش کسانی که می کوشیدند با او ارتباط برقرار کنند توجهی نمی کرد .

از نامه های باقی مانده از اومی توان فهمید که خود نیز از رفتار افسرده اش باخبر بوده است . " خوب است که حتی در آن بیچارگی عمیق نیز ، احساس می کردم که انرژی ام دوباره احیا شده است و به خودم می گفتم که علارغم غلبه دوباره بر تمامی مشکلات ، کماکان قلمم ،که بارها آنرا در مواقع ناامیدی به کناری انداخته بودم، را در دست نگه داشته و به طراحی ادامه خواهم داد . و درست در این لحظه بود که تمامی چیزها برایم شکل دیگری می یافت ." به نظر می رسد که ونگوگ همواره از روحیه ای باورنکردنی که در پی افسردگی هایش پیش می آمده در طراحی استفاده می کرده است و همین افسردگی نیز سرچشمه ی خلاقیت هایش بوده است .

در سال 1886 در سن 33 سالگی ، به پاریس رفته و با تولوز لوترک ،گوگان ،جورج سورات و دیگر نقاشان که در سال های بعد جزو بهترین ها شدند اشنا شد . سبک کار این نقاشان (امپرسیونیسم ) تاثیراتی را بر روی تکنیک های ونگوگ نهاد . او تحت تاثیر استفاده ی آنان از رنگ های روشن و انتخاب اشیائی که کمتر حسی بودند در طراحی قرار گرفت .ونگوگ در اوقاتی که افسرده نبود ، عمدا از تمایلش به استفاده از رنگ های تیره و اشیائی که سنگینی خاصی به رنج ومهنت زندگی می دادند صرف نظر می کرد .

هرچند ، پس از دو سال فعالیت در انجمن هنرمندان پاریس ، سیستم عصبی و حساس او دوباره رو به افول گذاشت . دوستی او با گوگان که به زبان خود ونگوگ " درخشان " بود شبیه دیگر روابطش در نتیجه ناتوانی او در درک روابط مناسب اجتماعی محکوم به نابودی گشت . در 24 دسامبر 1888 مشاجره ای بین انها پدید امد . در این هنگام ونگوگ ضمن مشاجره با او ،بخش بزرگی از گوشش را بریده ، در کاغذی قرار داد و به فاحشه ای که دوستش بود تقدیم کرد . وقتی برادرش از این واقعه مطلع شد ونگوگ را به مدت 2 هفته در ارلس ، فرانسه بستری کرد . بعد از این واقعه بود که ونگوگ در سال 1890 شکست های بیشتری را تجربه کرد .

بر طبق نظریات روانشناسانی که سابقه افت های روانی او را بررسی کرده اند ، هر کدام از بحران های فکری او در پی احساس جدایی از کسی که عمیقا او را دوست داشته پیش می آمده است . اولین بحران فکری او درست زمان کوتاهی بعد از اینکه برادرش گفت که قصد ازدواج با ژوهانا همسر اینده اش را دارد پیش امد .دومین افول روحی او مدت کوتاهی بعد از مشاجره و جدایی شتاب زده اش با دوست صمیمی اش گوگان پیش امد . سومین بحران او قبل از مراسم ازدواج برادرش پیش آمد . ونگوگ رابطه عاشقانه ی بین تئو و ژوهانا و در نتیجه آن ازدواجشان را سست شدن ارتباط عمیقش با برادرش می دانست .در می 1890 او به مدت 3 روز در کنار برادرش و همسر و کودکشان ماند .در ان زمان وضعیت تنفس تئو وخیم تر شده بود و ونگوگ نیز شدیداً تحت تاثیر وخامت سلامتی او بود .او همچنین نگران وضعیت مالی برادرش نیز بود چرا که در ماه های اخیر مقدار پولی که برایش هر ماه از سوی تئو فرستاده می شد ، کمتر شده بود .

نقاشی " بوته ها با دو نقش" را که در ژوئن 1890، یک ماه پیش از خودکشی اش، کشید نمایانگر وضعیت روحی وخیم اوست . سبک و رنگ امیزی این نقاشی نشانگر تنهایی وافسردگی ونگوگ است . در یکی از آخرین نامه هایی که در ژوئن 1890 نوشته شده بود ، او با ناراحتی برای برادرش نوشت که " احساس...... شکست می کنم .تا جاییکه به من مربوط است اوضاع همینطوری است ..... فکر می کنم که این بدبختی سرنوشتی است که تغییر نخواهد کرد و چاره ای جز پذیرفتن آن ندارم ."

در مقابل ، یکی از آخرین طراحی های او که در آخر ژوئن 1890 کامل شد " کلاغ ها و مزرعه گندم"حاکی از دو حس خوش بینی و ناامیدی ( ابرهای سیاه افسردگی که ارام ارام به بالای اسمان می روند ) می باشد . برای روانشناسان بالینی اشکار است که فردی با بیماری افسردگی دوقطبی ( معروف به افسردگی شیدایی ) همواره حین انتقال از افسردگی به دوران شیدایی اقدام به خود کشی می کند . چند روز پس از اتمام این طراحی ، ونگوگ در 27 جولای 1890 ، با شلیک گلوله به سینه اش خود کشی کرد . برادرش ، تئو ، نیز 6 ماه بعد از خود کشی ونگوگ بر اثر بیماری تنفسی از دنیا رفت .

اگر چه او در طول زندگی اش تنها یکی از نقاشی هایش را به فروش رساند ، ولی در عین حال بزرگترین اکسپرسیونیستی است که دنیا به خودش دیده است و بعد از او هر کدام از نقاشی هایش به میلیون ها دلار فروخته شد . شگفت آور است که علارغم تمامی شکست های ونگوگ ، مردم عادی کماکان از اوبه عنوان موفق ترین هنرمند یاد می کنند .

موخره

شخصا بر این عقیده هستم که علاقه شدید جامعه امروز به ونگوگ به خاطر کیفیت نقاشی های او نیست ، بلکه به خاطر توانایی او در نشان دادن عواطف و احساسات اشفته اش در نقاشی است . برای مثال ، نقاشی " شب پرستاره بر بالای راین " او این احساس را به ما منتقل می کند که او در حال ورود به دوران افسردگی بوده است .

این نقاشی در سپتامبر 1888 در ارلی ، فرانسه کشیده شده است وکماکان در موزه ورسای در پاریس نگهداری می شود . وضعیت فکری ونگوگ در زمان کشیدن این نقاشی به خوبی از این طراحی مشخص است . گمان می رود که او در زمان کشیدن این نقاشی در آستانه ی افسردگی حاد بوده است . رنگ های بسیار تیره و کورسوهای نور نمونه هایی از سبک ونگوگ در اولین دوره های افسردگی او هستند . بسیاری بر این عقیده اند که حضور سایه مانند زن و مردی که در گوشه پایین سمت راست تصویر وجود دارند ، نمایانگر رابطه دوطرفه او با برادر و زن برادرش است .

به طور کلی وضعیت روحی ونگوگ با حضور در فرانسه و بودن در میان نقاشان بزرگ ان دوران بدتر شد . ناتوانی او در روابط اجتماعی با دیگران بار دیگر او را با مشکلاتی روبرو ساخت . تغییرات دائمی در وضعیت روحی او را بسیار آزرده ساخته بود و احساسات شیداگونه ی او در ادامه ی نفرت و ناامیدی پیش می آمدند.

به نظر می رسد که مدتی بعد از کامل کردن این نقاشی او دوباره به اعماق افسردگی و ناامیدی بازگشت .میدانیم که دوماه بعد ، 24 دسامبر 1888، درست وقتی که مشاجره با گوگن رخ داد وضعیت روحی اش باز به حالت شیدایی بازگشت .ولی اینبار شیدایی او باعث شد که به خودش صدمه بزند که رفتاری رایج در بین بیماران دوقطبی در هنگام تجربه دوره شیدایی است . به خاطر نداشتن دسترسی به دارو های امروزی ، تعداد این دوره ها رفته رفته افزایش یافت تا زمانیکه او در سال 1890 خود به تمامی این رنج ها پایان داد .

از منظر رفتارشناسی ، توانایی ونگوگ در بیان حالات درونی اش در نقاشی ، مجموعه کاملی از تغییرات شیمیایی مغزش را در اختیار ما قرار می دهد . هرگاه او وارد دوره های افسردگی می شد ، نقاشی هایش نمایانگر احساساتی تیره بودند که تنها روزنه هایی از نور به نشانه امیدواری در آنها وجود داشت . هرچند وقتی این افسردگی ها پیشرفته تر می شدند ، بوم او به فضایی تاریک و سراسر ناامیدی تبدیل می شدند .

اما همیشه اوضاع تغییر می یافتند و در اثر بروز حالت شیدایی در او ، دوباره دچار هیجان شده و دست به خلاقیت های بزرگی می زد . در این هنگام طراحی هایش به واسطه استفاده از رنگ های درخشان حالتی کهربایی پیدا می کردند ، و پارچه بوم با حضور رنگ های درخشان حالتی شاد ایجاد می کردند که درحقیقت این درخشندگی نمایانگر شیدایی او بودند .

از آنجاییکه ونگوگ نقاش سبک اکسپرسیونیسم است ما بیشتر از هر نقاش بزرگ دیگر در دنیا از زندگی درونی او آگاهی داریم و او بی شک به تنهایی به ما این اجازه را داد که در هنگام خلق اثار هنری اش با دقت به ذهن او نگاه کنیم . شکی نیست که اعمال او کمکی منحصر بفرد و ابدی جهت مطالعه شاهکارهای بشری است .

بامداد شنبه، یازدهم اردیبهشت ترجمه زندگینامه مختصر ونگوگ به پایان رسید . بی شک عملی کوچک و ناچیز در شناساندن این هنرمند رنجور به خوانندگان است . شاید سرنوشت تمامی هنرمندان واقعی گمنامی در هنگام زیستن است . نقاشی که تنها توانست یکی از کارهایش را به فروش برساند اکنون کوچکترین کارهایش نیز به قیمت های میلیارد دلاری به فروش می رسد . درک این مطلب عمق تنهایی او را بر ما اشکار می سازد . بی شک هدف او از کشیدن این اثار مشعوف کردن و یا شناساندن هنرش به ما نبوده که او راهی جز این برای بیان افکارش نداشته است . این ترجمه را تقدیم می کنم به تمامی هنرمندان گمنامی که هم اکنون در گوشه گوشه این سیاره ی شادی !! به زیستن مشغولند .


کسرا آرام
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد